شهید عبدالرضا کوپال

شهید :عبدالرضا کوپال
نام پدر : محمدحسین
تاریخ تولد :۱۳۳۱
تحصیللات :لیسانس
درجه : سرتیپ
یگان : نیروی هوایی ارتش
مسئولیت : معاون اسکادران هوایی
تاریخ شهادت : ۱۹/۱۰/۱۳۵۹
محل شهادت: جنوب
عملیات: عملیلت هوای
آرامگاه :اشترینان
گزیده ای از زندگینامه شهید:
در سال ۱۳۳۱ در اشترینان متولد شد. دوران ابتدایی رادر این شهر سپری کرد وبرای ادامه تحصیل به بروجرد آمد. خانوادهای متدین وپرهیزکار داشت وچون در یک خانواده کشاورز پرورش یافته بود بسیار توانا و مصمم بود از همان کودکی شوق پرواز درسرش بود ودر بازیهایش و در کارهای دستی که می ساخت آن را بخوبی نشان می داد. با اتمام تحصیل دبیرستان در رشته خلبانی پذیرفته شد وبه ادامه تحصیل در این کار پرداخت . وی از ابتدا عاشق اسلام بود و زمانی که در آمریکا دوره خلبانی می دید و نماز را بجا می آورد می گفت آمریکایی ها با تعجب ما را نگاه می کردند. در سال ۵۴ بعد از دوسال دوره عملی از آمریکا بازگشت با آغاز انقلاب نیروی هوایی همواره بعنوان یکی از اقشار روشن فکر در ارتش در کنار امام بودند و ارتباطاتی داشتند و شهید نیز با ارادتی که به اسلام و امام داشت جز نیروهایی بود که برای بیعت با امام به حضور ایشان رسیدند که نقطعه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی است. وی فردی بصیر با اخلاص، توانا و متواضع بود. به مردم زیاد احترام می گذاشت. بسیار مودب و آگاه بود. اگر کسی از او ناراحت می شد سعی می کرد در اولین فرصت با او ارتباط بگیرد و ناراحتی اش را رفع کند. در بین همکاران بسیار عزیز بود همه او را دوست داشتند و به او عشق می ورزیدن. با آغاز جنگ صدام کافر علیه کشورمان او بارها به مواضع دشمن حمله کرد و یک بار هم هواپیمایش را زدند که توانست با وجود نقص فنی آن را به پایگاه برگرداند. از خاطرات شهید است که برای خانواده نقل کرده است که در ماموریت هایی که به کشور عراق داشتم یکبار که قرار بود پلی را بزنم دیدم اتوبوسی در روی پل است با اینکه زمان نداشتم شلیک نکردم “دوری زدم تا اتوبوس که احتمالا پر از مسافر بود رد شود و بعد پل را منهدم کردم. می گفت هرگاه به عراق میروم برای احترام دوری بالای مرقد امامان میزنم و از انان برای پیروزی اسلام کمک می خواهم. او هرگاه از رزم سخن میگفت آنچنان با حرات و غرور رزم رزمندگان اسلام ونیروی هوایی را تعریف میکرد که هر شنودهای به شوق می امد و آرزوی میکرد که کاش رد کنار رزمندگان اسلام بود د ودر کنار آنها می جنگیدید . به ورزش می پرداخت و به رشته والیبال علاقه داشت و فرزندش را به این کار تشویق میکرد .
به مستمندان و آنهایی که نیاز به کمک داشتند کمک میکرد ودر پایگاه و منطقه کبودر آهنگ او را به عنوان فردی خیر می شناختند . به پدر و مادرش بسیار ادب و احترام می کرد ونگین ارزشمند در بین برادران و خواهرانش بود برادرش نقل می کند که روزی در جلوی در پایگاه زنی به او مراجعه میکند در حالی که جگر گوسفندی را در دست دارد و از او به اصرار می خواهد که حتما این جگر را بگیرد و بخورد . زن با اصرار می گوید که شما باید قوت داشته باشید که با دشمن بجنگید , این عمل زن او را تحت تاثیر زیادی قرار داده بود , میگفت این زن همه آن چیزی را که داشته بود وخود به آن نیازمند بود به من هدیه داد. چطور میشود از اینچنین مردم قدر شناسی حمایت نکرد و من هر آنچه که دارم را برای این مردم فدا می کنم .
او در مدت هشتاد روزی که درجنگ زنده بود ۷۰ صورتی پرواز انجام داده بود . و در آخرین ماموریتی که به پایگاه برمیگردد در ناهارخوری مشغول صرف نهار است یکی از دوستان خلبانش از او می خواهد که بجای او به ماموریت برود شهید تازه صرف ناهار را شروع کرده که ناهار را رها میکند و بجای دوستش که از او خواهش کرده با اینکه خسته بوده میرود. شهر اهواز مورد هجوم دشمن واقع شده بود و آنها باید با دشمن در هوا درگیر می شدند و آنها را از خاک کشورمان دور می ساختند .
در درگیری هوایی در منطقه جنوب اهواز مورد اصابت موشک دشمن قرار می گیرد و به فیض شهادت نایل می شود.