خاطرات شهید اسدالله حسنوند به روایت برادر شهید

خاطره قبل از انقلاب
شهید اسلام حسنوند در بانک ملی خرم آباد استخدام می شود چند ماهی مشغول کار است.خانمی بی حجاب آنجا کار می کند و می بیند بیشتر کارمندان با ایشان خیلی شوخی و بازی می کنند.ایشان خیلی ناراحت می شود.خانم را به حجاب و از اسلام برایش توضیح می دهد که شما حجاب را رعایت کنید و زینب وار زندگی کنید و به مسئول بانک می گوید این دختر امانت است در این بانک چرا کارمندان از او استفاده می کنند.رئیس بانک می گوید اسداله حسنوند مگر نمی دانی دستور داریم هر بانک برای تنوع کارمندانش خانم استخدام کند تا خسته نشوند و روحیه آنها گرفته نشود لازم است این خانم بی حجاب باشد شهید حسنوند به آن نظام و آن رئیس توهین می کند و از بانک بیرون می آید تا به استخدام اداره آموزش و پرورش درمی آید ایشان دبیر بینش اسلامی و قرآن می شوند و به مسئول گزینش در می آید .