خاطرات شهید عبدالرضا کوپال به روایت مادر شهید

خاطرات مربوط به شهید عبدالرضا کوپال
به نقل از مادر شهید :
شبی که قرار بود عبدالرضا فردای آن روز برای آخرین بار عازم جبهه شود مهمانی با هزینه خودش ترتیب داد و دوستان و آشنایاش را دعوت کرد.در خلال مهمانی پسر خاله هایش به او می گفتند:رضا تو بیکار بودی آمریکا رو با اون همه عشق و صفا ول کردی و اومدی ایران ، اونم برای جنگ .رضا پس از اندکی مکث جواب داد :شما طعم غربت را نچشیده ای سعید جان من وقتی ار تلویزیون صحنه شکنجه هم وطنانم را میدیدم و می دیدم که وطنم را ویران می کنند دیگر طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم که به ایران برگردم. سعید گفت:حالا مثلاٌ اومدی چی شد ؟ جنگ تموم شد اگه اونجا میموندی حداقل برات ارزش قائل بودند.اما این جا نرسیده میری وسوار یه هواپیما درب و داغون می شی و می فرستند جنگ.
رضا دوباره گفت:جنگ تموم نشد اما به نظرت می شه دست روی دست گذاشت و به خون غلتیدن مردم را دید با همین هواپیماهای داغون هم کاری هایی کرد که اون جا نمیشه انجام دا‌د. تازه اونوقت ما برای مملکتمان شهید میشیم .تازه همه که مثل تو نیستند .اونایی که غیرت دارن باید از ناموسشان دفاع کنند.اونا کشته میشن برای علاقه اشان نه برای پول و…
خلاصه بعد از کلی بحث به آن ها گفت:حالا بالاخره می فهمید که من اشتباه نکرده ام.مهمان ها رفتند و ما هم مشغول بستن ساک برای او شدیم .او رفت و دیگر برنگشت و به همه آن ها فهماند که در انتخاب این راه اشتباه نکرده است.
من اصلاٌ ندیده بودم که او گریه کند اما آن شب زد زیر گریه و از خانه بیرون رفت.در هنگام تشییع جنازه اش سعید چنان می گریست که دل سنگ را آب می کرد.بعد از آن روز سعید هم به جبه رفت و او هم بعد از یک سال به فیض عظیم شهادت رسید .