شهید محمدقلی کاظمی

بسم الله الرحمن الرحیم

اولین افسر انقلابی قبل از انقلاب در ژاندارمری
امام حسین در صحرای کربلا عربا عربا شد خود و اهل بیت اش را به معرکه جنگ کشاند و ازخون خود مایه گذاشت تا حقانیت حق را ثابت کند. و بگوید وعده خداوند را بگوید:حق پایدار است .و توسط اهل یقین به عالمیان نشان داده می شود.
راه اسلام ، راه رهایی انسان از مادیات پوچ و رسیدن به قربتا الی الله است،که همانا پس از ۱۴۰۰ سال راه حسین (ع) ادامه دارد و هنوز خون حسین (ع) می جوشد. واین جوشش در فطرت پاک اهل ایمان که ان را درک کرده اند به منصه ظهور می رسانند .
شهید محمد قلی کاظمی : یکی از ره یافتگان مکتب سرخ ولایت است که حلقه ای وصال را محبوبش متصل می کند . محمد در یک خانواده مجتهد زاده ،اهل ایمان و مکتب تشییع پرورش می یابد.
سال ۱۳۳۰هجری شمسی در نورآباد لرستان کودکی چشم به دنیا می گشاید که تولدش مصادف با ولادت پیامبر اکرم (ص) می باشد به همین خاطر پدر نام محمد را بر او میگذارد . او در خانواده بزرگ ایت الله شیخ فرج الله کاظمی که خود از مجتهدان و مبارزان با رژیم پهلوی بود تربیت می شود .(( ایت الله کاظمی از علمای بزگ لرستان که با شهید نواب صفوی و مرحوم ایت الله بروجردی در ارتباط بسیار نزدیک بود.))
پس از پایان تحصیلات دوره ابتدایی در دبستان ادب برای ادامه درس به خانه عمویش ایت الله محمد رضا کاظمی به شهر کرمانشاه می رود ،پس از مدتی مجددا به خرم آباد باز می گردد و سال سوم و چهارم تحصیل را در دبیرستان ملک الشعرا بهار موفق به کسب دیپلم می شود . نقطه آغازین و نکته مهم از اینجا شروع می شود ،که به خاطر اعتقادات دینی و اهداف عالیه دفاع ازحق مردم و جلوگیری از ستمکاری رژیم پهلوی و عوامل وابسته و خوانین زورگو در ان زمان خدمت به مردم را انتخاب می کند و وارد دانشکده افسری ژاندارمری می شود. به این امید که روزی ظلم و فساد و نابرابری را در حد توانش بشکند. دوران دانشگاه هم با سختی هر چه تمام تر روز ها از پی روزها میگذرد .
پس از سپری شدن دوران دانشگاه در طرح تقسیم منطقه خدمتی به استان کرمانشاه ودر سرپل ذهاب انتقال می شود. شهید کاظمی با مردم کرمانشاه اشنایی داشت وچند سالی را در بین برادران کرد زندگی کرده بود با روحیات و خلق و خوی انان اشنایی داشت توانست ارتباط خوبی با انان برقرار سازد و برای برقراری امنیت منطقه قدم های محکمی برداشت . پس از شناسایی واشنایی با مردم مخلص منطقه وجهه ای خوبی پیدا می کند . شهید جهت برقراری ارامش و امنیت مردم اقدامات بسیار شجاعانه ای انجام می دهد . خبرهای مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر و بستن مراکز فحشا در ان منطقه در شهر می پیچد وهراسی در دل اهریمن ، بعد از مدتی بزرگان و کسبه و بازاریان و مومنین طی جلسه ای از وی تشکر و قدر دانی میکنند. امنیت و ارامش از دست رفته خود را مجددا باز می یابند . اما بعد از مدتی این تدابیر به کام برخی از مسولین که همکاسه قاچاقچیان بودند خوش نمی اید . در یکی از روزها برای خرید منزل به
بازار میرود یکی ازقاچاقچیان تحت مراقبت را می بیندکه با دیدن شهید کاظمی از محل میگریزد با عجله به پاسگاه مراجعه ویکی از همکارانش را سوار می کند . یکی دیگر از همکاران همراه با یک دستگاه جیپ فرماندهی در پشت سر به راه می افتد . عملیات تعقیب و گریز خودروی حامل مواد مخدر آغاز می شود ، خودروی حامل مواد مخدر از شهر خارج می شود چند کیلومتری از شهر دور می شوند که در این فاصله با یک کامیون تصادف می کنند و خودروی شخصی اش منجر به واژگونی می شود . تقدیر برایش سنگین می نویسد همکارش استوار رستمی در دم کشته می شود ( شهید) و برادر کوچکش به شدت مجروح میشود. با رسیدن خودروی جیپ و بیرون اوردن انان کاظمی کوتاه نمی اید همکار شهید و برادر مجروح را جا می گذارد ومجددا با جیپ فرماندهی به تعقیب ادامه می دهد .
با دور شدن قاچاقچیان و صحنه تصادف و گمان این که سرنشینان خودرو کشته شده اند و اینکه مجددا تعقیبی صورت نمی گیرد با خیال راحت ادامه راه می دهند اما غافل از این شهید کاظمی در تعقیب انان به راه افتاده ، سرانجام خودروی حامل مواد مخدر به آبادی محل اختفا میرسد و بار خود را تخلیه می کنند ، شهید کاظمی کمی دیرتر میرسد و یقین میکند که مدرک وسندی پیدا نمیکند ، خودروی خود را زیر یک پل مخفی و خوش به کمین می نشیند . بعد از چند ساعتی خودروی قاچاقچیان از محل خارج می شوند با نزدیک شدن خودرو راننده را دستگیر میکند . در این اثنا خودروی دیگری از ژاندارمری برای کمک فرا میرسد . با یاری خداوند و تلاشهای مجاهدانه شهید کاظمی در همان محل راننده لب میگشاید و اعتراف میکند ، نتیجه موجب کشف مقدار۴۵ کیلو گرم هرویین و دستگیری دو نفر دیگر می شود .
آنچه می ماند همکاری کشته شده ، برادری مجروح و خودرویی نابود شده ، و حال جوابگویی به رده های نظامی و دادسرای نظام وجرمی سنگین اقدامات خارج از دستور….. . کاظمی مدت شش ماه زندانی را تحمل وبا رضایت کامل و میل باطنی پدرشهید رستمی و اظهار اینکه کاظمی هم مثل فرزند ما مامور است در دادگاه حاضر می شوند و به وی رضایت ونهایتا موجب آزادی ایشان می شود .
صحنه ای دیگر از دلیری شهید کاظمی:
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی رژیم بعثی عراق در نقاطی از مرزکشور اقدام به تحرکات وتجاوزهایی شده بود در یکی از این عملیاتها در مرز مهران تپه ۳۴۳را به اشغال خود دراورده بود که با شجاعت و دلاورمردی شهید کاظمی باز پس گرفته می شود و مقداری هم اسلحه و مهمات به غنیمت میگیرد که در این نبرد هم شهید مجروح می گردد.
وفای به عهد شهید کاظمی :
شهید سالاری از دوستان وی تازه ازدواج کرده. پس از مدتی همسر وی سفارس سالاری را به شهید کاظمی می کند که در ماموریتهای سخت هوای سالاری را داشته باشد در یک عملیات شهید سالاری می بایست انجام دهد با اسرار و التماس ماموریت شهید سالاری را خودش انجام می دهد هر چند پس از مدتی سالاری هم به شهادت میرسد.
جسارت و اقدام انقلابی شهید کاظمی
شهید کاظمی در چندین مرحله اقدام به جمع اوری ارازل و اوباش و مزاحمین نوامیس مردم و قاچاقچیان منطقه سر پل ذهاب می نماید پس از تراشیدن موی سر انان و گرداندن انان در سطح شهر که باعث ایجاد ارامش و امنیت شهر می گردد تا جایی که این مهم از سوی کسبه و بازار و مومنین شهر مورد تقدیر و تشکر می گردد.
شجاعت و دلاوری شهید کاظمی :
داستان خودکشی این زن روستایی چنین بود که ۶ فرزند بود که دو پسر دو قلویی آنان شیر خواره بودند , هنگام صبحانه فرزندانش از او تقاضا ی غذا و شیر میکنند و او ناتوان از تامین خواسته فرزندانش و خسته از جور زمانه , ماده سمی که مامورین مبارزه با مالاریا بهداشت ان زمان در توالت روستا ها برای امور بهداشتی توزیع می کردند پس از مخلوط نمودن با اب به صورت شیر در می امده و جلوی چشم بچه ها ی گرسنه اش بقصد خودکشی می خورد و به فرزندانش می گوید: این شیر برای ما فقیران است و این را پیش شما می نوشم . تا دیگر ارزوی شیر خوردن نکنید. که بلافاصله اهالی روستا به ژاندارمری خبر داده بودند.
مبارزات مخفیانه با رژیم ستم شاهی حرکتی انقلابی :
در مبارزات مخفیانه مردمی دهه پنجاه با افراد انقلابی و مومنین کسبه و بازار ارتباط برقرار میکند و برنامه های مبارزه را با انان هماهنگ میکند در شب ۲۱بهمن ماه شخصا اقدام به پایین کشیدن مجسمه شاه می نماید.
بی نهایت ……در ایثار قبل از شروع جنگ تحمیلی شهید کاظمی به عنوان فرمانده گروهان ژاندارمری بستان منتسب می شود . با اغاز تحرکات ارتش بعثی به مرزهای خوزستان . شهید کاظمی جهت شناسایی و تهیه گزارش به خاک عراق نفوذ می کند وبه حدی نزدیک می شود که صدای انان را می شنود . با روشن شدن هوا وبیم دیده شدن و مسدود شدن راه برگشت اقدام به کندن سنگر انفرادی و استتار در محل می کند و به مدت چهار شبانه روز در ان جا می ماند تا موقعیت برگشت فراهم شود که پس از رسیدن به پایگاه بی هوش می شود.
دفاع از اسلام و اقتدا کردن به مکتب حسین (ع)
در منطقه فکه لشگر زرهی عراق به سمت فکه حرکت میکند و هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشود .به علت نرسیدن نیروهای کمکی و گم کردن موقعییت تانکها هر لحظه نزدیک تر می شوند امکانات منطقه دو دستگاه تانک سالم و دو دستگاه تانک غیر قابل حرکت ویک دستگاه توپ ۱۰۶استفاده می کنند پرسنل تحت امر نامید از همه مایوس می شوند . شهید کاظمی افراد را جمع می کند واینگونه صحبت می کند : ما در روز عاشورا به یاد حسین و تنهایی اهل بیت اش عزاداری میکنیم .. الان هم اینجا کربلاست و ما حسین را تنها نمیگذاریم .با استعانت از ابوالفضل العباس از ان همه تانک سه چهارتا میماند وهمه عقب نشینی میکنند
نحوه شهادت…..
پس از حمله دد منشانه لشگر بعثی به کشور عزیز در منطقه خوزستان و اوج درگیریها در نوار مرزی جنوب شهید کاظمی مدت پنجاه روز نبرد جانانه در بستان به مرخصی اعزام میگردد .در حین مرخصی خبر سقوط خرمشهر و محاصره ابادان مجددا به خرمشهر میرود . در یکی از مناطق یک نفر از افرادش مجروح می گردد که جهت اوردن او به محل مورد نظر میرود پس از اوردن مجروح و نزدیک شدن با شنیدن صدای سوت خمپاره خودش را روی او می اندازد و خمپاره در فاصله نزدیک منفجر و اصابت ترکش بر روی پیشانی به لقاالله می پیوندد.

خاطرات مهندس عبدالرضا فرخ پی یکی از هم دوره یهای دانشگاه و همرزمان دفاع مقدس
اشنایی من با شهید کاظمی در اواخر دوره اموزش دانشگاه افسری ژاندارمری بود که در سال ۱۳۵۰با عنوان اموزش جنگ در کوهستان ( زندگی در شرایط سخت ) به منطقه¬ ای در آزربایجان غربی موسوم به نام “جلدیان”اعزام شدیم در یکی از مانورهای اموزشی ما یک گروه ۹ نفری بودیم و قرار بود از یک منطقه ذوعارضه و پوشیده از مزارع کشاورزی با تاکتیک های کاملا چریکی عبور نموده و ارتفاعاتی را که دشمن فرضی در ان مستقر بود پس از الحاق با دیگر یگانها حمله کرده و ان را از وجود دشمن پاکسازی نماییم.کالک ( نقشه) عملیاتی به ما نشان می داد که یک جوخه ۴نفری به فرماندهی کاظمی و ۴ نفر دیگر به فرماندهی من (فرخ پی) در ساعت معینی حرکت کنیم . گروه کاظمی در کمین دشمن قرار گرفته می گرفت و برای فرمانده گروهان که در دیدگاه مستقر بود انفجار TNT نشانه موفقیت در اجرای ماموریت بود . همه تیم های عملیاتی از جمله تیم شهید کاظمی در زمان مقرر به نقطه. الحاقی رسیدیم نکته جالب توجه این بود که فرمانده هر چه انتظار کشید صدای انفجار معبری که شهید کاظمی و همرزمانش بودند نشنیدند.
لذا گروه ما بشدت مورد سرزنش و توبیخ فرمانده قرار گرفت.وقتی فرمانده دلیلش را پرسید؟ شهید کاظمی جسورانه وبا اعتماد به نفس توضیح داد که مسیر ما از داخل مزرعه هندوانه یک کشاورز محلی عبور میکند و من احساس کردم ماموریت ما موجب خسارت رساندن به کشاورز بی گناه می شود و این مزرعه ممر درامد یک خانواده است .و ما حق نداریم مرتکب چنین ظلمی شویم . نتیجه ارزیابی تیم داوران در میدان عملیات سه شب نگهبانی تنبیهی برای گروه ما بود.
شبهای نگهبانی که می رسید غر ولند می کردیم این چه فتوایی بود که همه ما را گرفتار کردی ؟ شهید کاظمی میگفت : مگر نمی دانید که پیشوای ما امیرالمومنین علی (ع) فرمودند : ” هرگز نگویید ماموریم و معذورم “. یعنی جایی که بتوانیم به خلق الناس کمک کنیم ,کوتاهی نکنیم.
و این آموزه الهی نشاء ت گرفته از روح والای شهید سرافراز کاظمی ۴۸ سال است که در ذهن این جانب مانده فقط درمحضر یک انسان متعالی و غرق در آرمان مولای متقیان می توان اموخت .
وقتی فارغ التحصیل شدیم بار دیگر تقدیر الهی مرا در کنار شهید کاظمی قرار داد . در گردان ضربت ناحیه ژاندارمری کرمانشاه و ماموریت حفاظت از شهر پاوه , شهری که آرامش و امنیت ان توسط گروههای فریب خورده حزب کومله و دموکرات به خطر انداخته بود اعزام شدیم . واحدهای مدافع شهر در سال های ۱۳۵۱و۱۳۵۲ به سیاق امروزی که نیروهای بسیج گفته می شود با نام نیروی پایداری در کنار ژاندارمری هر شب در ارتفاعات مشرف به شهر سنگربندی می کردیم ,شهید کاظمی از معدود افسران ورزیده و کار آزموده ای بود که که با جدیت و وظیفه شناسی زاید الوصفی دشمنان را نا امید و پاکسازی نمود.
ماموریت بعدی گردان ضربت که شهید کاظمی فرمانده گروهان اشک بود .پس از مدتی در نفت شهر ( نفت شاه سابق) به نقطه صفر مرزی در پایگاه قلعه جوق و در حوزه مرزبانی سومار به خدمت مشغول گردید . یادم نمی رود که من درپاسگاه مرزی نشسته بودم که مامورین خبر اوردند که شهر شلوغ شده و یک افسری قصاب محل را در میدان شهر شلاق میزند ؟ سراسیمه خود را به محل رسانیدم . که با شهید کاظمی مواجه شدم , پرسیدم چه کار میکنی؟ گفت ” حالا که قانون نظارتی وجود نداره این قصاب که طرف قرارداد ما به جای گوشت گوسفندی , استخوان گاو و کوساله برای پرسنل می فرستاد می خواهم تنبیه کنم تا درس عبرتی برای دیگر متخلفان شود” . معترضانه به او گفتم ما ضابط قضایی هستیم و باید مقام قضایی چنین حکمی صادر کند , در حالیکه از شدت عصبانیت چهره اش سرخ و دستانش می لرزید ,گفت جناب سروان شما نگران نباش مسولیت این تخلف با من است . شما هم به هر کس که می خواهید بگویید , به مقام قضایی هم گزارش کن که این قصاب خیانت کار و شرکای او باید بدانند تا روزی که حفاظت از مرز این نقطه از کشور به عهده من است “قانون کاظمی” به اشد مجازات و کیفر اعمالشان میرساند .

به راستی باید اقرار کنم که شهید کاظمی “”اولین انقلابی قبل از انقلاب “” بود که حرکاتش الهام بخش عدالت خواهی و مبارزه با ظلم و ستم بود . این عزیز والا مقام شایسته تعظیم و تکریم همه کسانی است که پیشوایشان علی ( ع ) است و مکتبی که جناب ابوذر و مقداد و مالک اشتر را در دامن خود پرورش داد.
ملاقات با مادر شهید کاظمی:
صادقانه باید اقرار کنم هنگامی که توفیق داشتم تا از نزدیک با مادر مومنه شهید کاظمی آشنا شوم دیگر هیچگاه از رفتار شهید برایم تعجب آور نگردد,الحق و الانصاف همین بود که از دامن اینگونه مادران شیر زنی فرزندان سلحشوری که یار و غمخوار محرومان و مدافع حق و عدالت تربیت می شود .
در سال ۱۳۵۴که شهید کاظمی فرمانده پاسگاه قره بلاغ سر پل ذهاب بود من نیز ماموریت داشتم تا در اردوگاه پناهندگان کرد عراقی که در واقع همه از پیش مرگان تحت فرماندهی ملا مصطفی بارزانی بودند (در ان زمان مخالف دولت عراق بودند) به امور جاری پناهندگان رسیدگی و عبور و مرور آنان را در مرز رسیدگی نمایم .
سیاستهای استکباری که همواره بر هم زدن امنیت جهان است در ان زمان هم دولت امریکا حامی کردها بود و اقلام تدارکاتی و هزینه های دیگر را در اختیار ایران می گذشت تا کردها ی عراق را در مبارزه با دولت بعثی عراق ( در ان زمان ریاست جمهوری احمد حسن البکر و معاون ریس جمهور صدام ) پشتیبانی نماید . به هر حال یک روز شهید کاظمی به من تلفن زد که هر چه زودتر به پاسگاه قره بلاغ بروم , من و همسرم تازه با خانواده شهید کاظمی مخصوصا مادر بزرگوارشان آشنا شده بودیم او را به عنوان” عمه” خطاب می کردم . احساس کردم که موضوع مهم و قابل توجهی وجود دارد که کاظمی می خواهداز نزدیک مرا ببیند ,ساعتی بعد ( اردوگاه اول ۵کیلومتری شهر سر پل ذهاب و در حاشیه جاده جاده سرپل –اسلام اباد قرار داشت) خودم را به داخل پاسگاه رساندم در نگاه اول شهید کاظمی را دیدم که مشغول صحبت با یک زن روستایی است و چون با زبان محلی صحبت می کرد , بعد از مدتی مشخص شد این زن با نیت و قصد خودکشی کرده و خود را در مسیر رود خانه قرار داده بود .
((داستان خودکشی این زن روستایی چنین بود که ۶ فرزند بود که دو پسر دو قلویی آنان شیر خواره بودند , هنگام صبحانه فرزندانش از او تقاضا ی شیر میکنند و او ناتوان از تامین خواسته فرزندانش و خسته از جور زمانه , ماده سمی که مامورین مبارزه با مالاریا بهداشت ان زمان در توالت روستا ها برای امور بهداشتی توزیع می کردند پس از مخلوط نمودن با اب به صورت شیر در می امده و جلوی چشم بچه ها ی گرسنه اش بقصد خودکشی می خورد و به فرزندانش می گوید این شیر برای ما فقیران است و این را پیش شما می نوشم . تا دیگد ارزوی شیر خوردن نکنید. که بلافاصله به اهالی خبر داده بودند.
این صحنه تلخ انقدر تکان دهنده بود که غیر قابل تحمل بود , شهید کاظمی رو به من کرد و گفت :اقای شیعه علی ابن ابیطالب تو مواد غذایی امریکایی را در اختیار بیگانگان قرار می دهی و هم وطنان نان از گرسنگی اینگونه دست به خود کشی میزنند؟
لحضاتی سکوت در پاسگاه حاکم گردید و هیچ کس جرات نداشت کلمه ای بر زبان بیاورد . سکوت را شکستم گفتم حالا من چکار کنم؟ چشمهای از حدقه بیرون زده اش را خیره کرد و گفت واقعا نفهمیدی ؟ چرا تو را اینجا اوردم ؟ گفتم اخه… کلامم را قطع کرد و گفت جناب سروان الان به تو یاد میدم که وظیفه من و تو چیست؟
سوار جیپ من شد و ان خانم را پشت جیپ نشاند و آدرس شوهرش را گرفت ,در کارگاهی که مخزن اب شرب شهر را می ساخت رفتیم .شوهر زن را هم سوار کردیم . خلاصه من به خود جرات دادم و سوال کردم محمد بعدش چی؟ پاسخ داد بعدش انبار پناهندگان می رویم من دیدم هیچ مقاومت و توضیحی شهید کاظمی را قانع نمی کند . وقتی به محل رسیدم, کاظمی به انباردار گفت در را باز کن ,انبار دار گفت ریس من قصر شیرین است و او باید اجازه بدهد کاظمی فرصت دیگری به انباردار نداد وبا پشت جیپ به در انبار کوفت و در را شکست و به شوهر آن زن گفت : هرچه مواد غذایی نیاز داری بردار . در همین لحظات رئیس شیر و خورشید ( حلال احمر) ان زمان سر رسید . گفت :جناب سروان رئیس من شهزاده شمس پهلوی است است . این کارهای خودسرانه چیست ؟
شهید کاظمی بی درنگ جواب داد به رئیس ات بگو کاظمی به وظیفه انسانی عمل کرد و تو هم هر کاری که از دستت بر می اید انجام بده….
شاید تابستان سال ۱۳۵۴بود شهید کاظمی با اصرارهمسر و بویژه مادرش تصمیم گرفت با کمک های مالی پدرش و کمی هم قرض و شاید وام بانکی یک دستگاه اتومبیل پژو ۵۰۴ دست چندمی خریداری نماید . نمیدانم توانست با این اتومبیل سفر تفریحی زیارتی به پا بوس امام هشتم علی ابن موسی الرضا برود یا نه؟
که حادثه ای دلخراش همه امید و ارزوی خانواده را بر باد داد , یکی از اهالی شهر سر پل ذهاب به پاسگاه مراجعه و فریاد میزند سارقین همه دار و ندارش را دزدیده اند . شهید کاظمی به او قول داد : من پوتین ام را از پایم در نمی آورم و منزل نمیروم تا سارقان را دستگیر کنم . با پیگیری مجدانه و کارهای اطلاعاتی سارق را شناسایی و برای دستگیری اش شب و روز نمی شناخت , بعد از ظهر یکی از روزها که کاظمی با لباس شخصی در بازار شهر با برادر کوچکترش مشغول تهیه مایحتاج زندگی اش بود , یکی از مامورین به کاظمی خبر داد سارق را دیده است که سوار یک دستگاه وانت از شهر بیرون زده ودر جاده خاکی که در ارتفاعات مشرف به پادگان قلعه شاهین است مخفی شده است . شهید کاظمی بی درنگ به پاسگاه میرود و به همراه یک درجه دار مسلح و جیپ پاسگاه به ماموریت میرود اما به منظور فرار سارق تصمیم میگیرد با خودروی خودش برود . پس از گذشت یک ساعت رانندگی در جاده نا هموار و پیچ های تند از جاده منحرف ,متاسفانه علاوه بر خسارت کلی به ماشین شخصی اش مامور همراه کشته و برادر کوچکترش به شدت مجروح می شود . با رسیدن خودروی کمکی نهایتا سلرق را دستگیر میکند . اما با شکایت اداری از اداره دوم و ضد اطلاعات ژاندارمری به زندان معرفی و سه ماهی بازداشت می شود که با رضایت خانواده شاکی از زندان ازاد میشود . من نمیدانم خواننده های این متن ها چقدر می تواند این رویدادها را که گویی عادت و روحیه زندگی شهید کاظمی بود باور می کند . لابد اگر آنچه را که من می گویم باور ندارید باید روزهای سخت و دفاع غریبانه و شجاعانه شهید کاظمی را در پلیس راه خرمشهر شنیده باشند .
ایثار و از خود گذشتگی جانانه کاظمی که این بار نه در یک ماموریت عادی , بلکه به همراه تعدادی انگشت شمار از مدافعین اولیه خرمشهر از جان شیرین خود هزینه کردند (( او امده بود که برود )).
امیدوارم نور چشمان عزیزم آقا علی رضا و مریم فرزندان شهید فرهیخته این روایات غرور افرین و گوشه ای از ایمان , شجاعت ,حق طلبی و روح الهی پدر ارجمند شان را که امروز در ملکوت اعلی شاهد اعمال و رفتار ماست در دنیای فانی که روزهای ان به سرعت برق سپری میشود و ما رهگذران موقتی زمین هستیم , با جان دل بخوانند و قدر و منزلت خود را در هر موقعیتی که هستند بدانند.
شهید کاظمی به عنوان فرمانده منطقه بستان خوزستان مجاهدت ها و از خود گذشتگی های فراوانی را در اوایل انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی و شروع تحرکات دولت بعثی با منافقین خلق عرب داشت .
دست نا پاک بعثیان دیو صفت که در تاریخ هفتم /بهمن /پنجاه و نه با اتش توپخانه لشگر ۲۵زرهی عراق خون پاک شهید کاظمی را در دروازه ورودی خرمشهر (دقیقا پلیس راه کنونی) بر روی خاک تفتیده خرمشهر ریخت .
دشمن نمی دانست سرانجام یورش سی و شش میلیونی رهروان کاظمی با ازادی سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس علاوه بر ازاد سازی شهر زمینه ساز سرنگونی حکومت ننگین و ضد بشری بعثی را که توسط ۴۲ کشور جهان حمایت می شد و همچون عروسک خیمه شب بازی در دست استکبار جهانی بازی می کرد با خفتی تاریخی و شکستی ننگین که تا قیام قیامت پیداست با خون شهید کاظمی و همرزمانش در تاریخ میماند.
خبر شهادت شهید کاظمی را شنیدیم , ناله های درد ناک مادر مهربان و پدر سرافرازش و همسر دلسوزش برایم بسیار تلخ و غیر فابل تحمل بود . و من شرمنده بودم و هستم چرا برادرم و دوست عزیزم را در ادامه راه ما را تنها گذاشت . با اینکه در جبهه های جنوب و غرب کشور در تیپ پشتیبانی مهندسی جهاد سازندگی مشی شرافت مندانه شهید کاظمی را دنبال کردم اما به او نرسیدم………..
هر بار که به هر بهانه ای از پاسگاه پلیس راه خرمشهر عبور میکردم خاضعانه قتلگاه شهید کاظمی را سجده گاه بندگی خود به آستان خداوند متعال قرار دادم اما هرگز این داغ جگر سوز را فراموش نکردم
در زمستان سال ۱۳۶۴ به ارزوی خود رسیدم و دریک شب رویای ,خواب روحانی شهید کاظمی و دیکر شهیدان در طول دفاع مقدس افتخار دوستی با انان داشتم ملاقات نمودم , که در سرزمینی پوشیده از درختان سر سبز و گلستانی که تا چشم کار میکرد چشم نواز و روح افزا , فریاد زنان بطرف شهید کاظمی دویدم و با جسارت به او گفتم چه کار کردی با همه ما ؟ میدونی مادرت چه شیون و زاری می کند : با نگاهی نافذ که تا عمق جانم را میخکوب بر زمین نمود. جواب داد :”مومن تو دیگه چرا؟” این حرفها را از تو انتظار نداشتم انکه مرا هر روز در اغوش می گیرد مادرم فاطمه زهرا (س) است . به مادرم بگو شادمان باش و اگر به گریه و زاری ادامه دهی دیگر تو را مادر خود نمی دانم .
مفاخر خانوادگی شهید کاظمی :
۱-شهید نعمت الله کاظمی دانشجوی رشته پزشکی
۲-عموی ایشان ایت اله شیخ فرج الله کاظمی از مجتهدین و هم دوره با ایت الله مرحوم بروجردی
۳- شهید نواب صفوی از دوستان ایت الله کاظمی در امور دینی با ایشان مشورت داشتند
۴-دکترمریم کاظمی فرزند شهید
۵-مهندس محمد کاظمی کارشناس ارشد الکترونیک
۶- ایت الله محمد رضا کاظمی از روحانیون مبارز در استان کرمانشاه

اما مهندس فرخ پی…
فرخ پی که خود یکی از مظلومین و ستم دیدگان رژیم ستم شاهی ضربه ای سنگین می خورد بسیار جالب توجه هست . مهندس فرخ پی زمانی که با شهید کاظمی هم لباس و هم رزم بوده فرزندش دچار بیماری می شود ،جهت مداوای فرزند چندین مرحله درخواست مرخصی می نماید ، از سوی فرماندهان بالا دست مورد بی مهری قرار میگیرد و به او می گویند بهانه می آوری، مامور ژاندارمری باید صادقانه برای اعلیحضرت خدمت نماید . پس از چند روز فرزندش از دنیا می رود.فرخ پی فرزند فوت شده را روی دست به اتاق فرمانده می رود و اورا روی میز میگذارد و میگوید : ” این هم نتیجه خدمت صادقانه برای اعلیحضرت”
مسولیت های فرخ پی در طول چهل سال خدمت :
۱- فرمانده تیپ مهندسی و مسول پشتیبانی جنگ در جهاد سازندگی استان خوزستان.
۲- مدیر کل شیلات استان خوستان.
۳- رییس دانشگاه ازاد رامهرمز
۴ –ریس دانشگاه آزاد ایذه
۵- ریس دانشگاه آزاد ابادان
۴-در حال حاضربازنشسته جهاد سازندگی مشاور در امور جهاد کشاورزی